سفارش تبلیغ
صبا ویژن

فانوس

صفحه خانگی پارسی یار درباره

روزهای خاموش

بازهم شب­های بی پایان در بیابان بی­انتها

این سرزمین لم یزرع، دل من است، شب­هایش طولانی است هرچند که به روز نزدیک است.

گویا خورشید در غروب به دام افتاده و برای او طلوعی نیست

در این بیابان حتی چاهی نیست که یوسفی در خود داشته باشد، کاروانی نمی­گذرد و صدایی شنیده نمی­شود،

گاهی، به خیالی، در آنی، اگر بگذرد ابری!! 

به نمی خیس کند پلک انتظار را

ولی نه، من آن نیستم که اینم، فریاد زدنم خاموشی می­خواهد، صدایم زرد است، نوایم سرد است، من از خود ندارم نوری

من بسان همه خاموشم، اما خاموشی من تاریک است

گویا خبری در راه است ...