سفارش تبلیغ
صبا ویژن

فانوس

صفحه خانگی پارسی یار درباره

پست آخر

شاید آخرین پستی باشد که میذارم...

ما چطور می توانیم مانع شویم از هجوم افکار و اندیشه ها. حتی شاید نتوانیم تعداد دقیق آنها را بفهمیم. به نظر نمی رسد که این کار اختیاری باشد. آیا ما راهی نداریم که بر فکر و انیشه خود کنترل داشته باشیم ؟ ما محکوم به این هستیم که آنچه اندیشیده می شود را بیندیشیم وآنچه در خیال آمده را خیال کنیم و در توهم خودموهومات را بپرورانیم.

اگر نتوانیم فکر کنیم چه می شود؟ یعنی فکر می کنیم ولی راهی نیست از معلوم به مجهول ، گویا که به انتها رسیده باشیم. هر چه فکر می کنیم همان معلومات قبلی است که پرده از چهره مجهول ناشناخته بر نمی کشد. ما در زندانی از همان مفاهیم گذشته اسیر آمده ایم . چگونه باید فرار کرد. کسی نیست که الهام کند آنچه را که به اندیشه نمی آید؟ ما در همه حال مواجه هستیم با آنچه که موجود است یا به نحو خارجی و یا ذهنی و یا لفظی. مواجه شدن ما یعنی ارتباط . ولی آیا ما می شناسیم آن را . این درست که ما در ارتباط قادر به شناخت هستیم ولی محظ ارتباط مارا قادر به شناخت می کند؟آن چیست که مرا خبر می دهد از آنچه که نمی دانم ؟ من بایدنداسته ها را از درون خودم بیرون بکشم. ویثیروا دفائن العقول به چه معنا است. آنچه در پس ذهن ما جا گرفته و گویاقصد بیرون آمدن ندارد کی و چگونه بیرون کشیده می شود؟

چقدراین بحث ها خشک و بی روح هستند. چه تأثیری در زندگی انسان دارند؟ آیا اینکه بداند چطور می شناسدو یا شناخته می شوددر شناختن یاشناخته شدنش تأثیر دارد؟ آیا ما با فکر نکردن و نپرداختن به این موضوعات مؤاخذه می شویم ؟ جواب این ها را چه کسی خواهد داد؟ چرا ما در هست ها تکلیف نداریم؟ این که باید ها از هست ها سرچشمه می گیرند درست ولی چرا نمودآن و درک آن اینقدر سخت می نماید و گزاره شفاف و قابل عملی را از خود ساطح نمی کند؟

ما راحت طلب هستیم خیلی ها به دنبال حرف آخر هستند که آیا بکنند یا نکنند. آیا ما قدر خواهیم بود که چنین جواب هایی داشته باشیم برای چنین سؤالهایی ؟ ما احساس می کنیم . در ک می کنیم. می فهمیم. رفتار می کنیم. همه این کارهارا ما می کنیم و در انجام دادن یا ندادن اراده ای نیست فقط می توانی آنچه را انجام می دهی یا از او سر باز می زنی انتخاب کنی. فکر بکنی یا نکنی! ادامه بدهی یا نه! آیا ما آمده ایم زندگی کنیم؟ بگویم نه بهتر جواب داده شده است چون هرچه می بینی در طول بودن ، نبودن است در حالی که بودن تو اجباری است و اگر باشی یا نباشی می گذرد و گفته می شود که تو چنین عمری سپری کردی. در حالی ک تو اصلا نبوده ای و کاری نکردی. چه سود که وقت نیست و تو در حال زندگی کردن هستی پس تو زندگی را انتخاب نخواهی کرد بلکه باید به دنبال آنی بو که در اختیار توست و ظاهر این است که به لذت نخواهی رسید. به مانند دود شکل دار در هوا متلاشی شونده ای ک آنی از عمرش باقی نیست سرگردان و حیران به نیستی می رویم، اگر بودن رادر آنچه که باید برای او بود درک نکینم و چه افسوس است که همیشه فاصله است بین آنچه فکر می کنیم و آنچه که هستیم . یعنی آنی که انجام می دهیم باید ها نیست، گذر در زنگی اجباری ای است که می گذرانیم تااضافه شود و جز نیستی ، نیستیم . در این حالت فقط کم شده ایم که بودن را درنبودن گذراندیم. عذاب می کشم. از نوشته های خود بیزارم . از اندیشه پوچ و بی معنای وحشت زده خیالی فرو رفته در عدم خود بسی آزار می بینم. من اندیشه نمی کنم. من درک نمی کنم . گویاکه فعلی انجام نمیدهم. ناراحت هستم از این اوضاع خارجی که هیچکس بایدها رابه بودن خودو جامعه تبدیل نمی کند. کسی پیدا نمی شودآرمان را به واقعیت نزدیک کند. و ظاهرا همیشه باید آرمان باقی بمان. ولی ما آرمان داریم که زندگی کنیم وبرسیم به آنچه می اندیشیم. کسی نیست که هدفش رسیدن به آرمان، به انجام دادن باشد.

هوز یکسالی از فاجعه غزه نمی گذرد که رئیس مجلس جمهوری اسلامی با حسنی نامبارک دیدار می کند و دم از توسعه روابط دو جانبه در زمینه های مختلف می زند. من نمی فهمم چه چیز عوض شده است. من ناراحت هستم که هنوز نشده ایم و با بودن فاصله داریم، دنبال او می گردیم و لی نمی رسیم . آیا او به ما امید دارد؟

نمی خواهم بگویم اینها همه هیچ است چرا که بودن برای آن در است ثابت می شودولی گفتن اینکه من هیچم مشکل نیست چون است را به اجبار و هیچ را به اختیار متعلق می کنیم. و از هیچ اثری نخواهد ماند.