فاطمیه یعنی علی تنها شد!
یا حق
خواستم از فاطمیه بگویم، دیدم علی تنهاست!
از رنج و دردِ پهلوی شکسته بگویم، دیدم علی شکسته دل است! از نالههای مظلومیت زهرا بگویم، دیدم علی است، اول مظلوم عالم!
از کوچههای بنی هاشم سراغ فاطمه را گرفتم، دیدم دوان از پی علی میدود!
فریاد کشیدم، زهرا را خواندم، دیدم فاطمه به ناله علی را میخواند!
غم بر دلم پرده فکند. بغض در گلویم چنگ انداخت. آتش درب خانه دیدم، آب چشمم به یاری برخاست!
با خود گفتم این فاطمیه است یا حیدریه؟!
بار دیگر ماجرا را خواندم. از بعد احمد که جانها به فدایش، قصدِ حقِ مرتضی کردند. فاطمه دخت نبی، ختم رسل، برداشت چادر، دست زد بر کمر، رفت از پی احیای حق به مشی احمد!
خواند خطبه در مسجد الرسول، کرد گوشها را مبهوت صوت آن رسول!
روان گشتند اشکها، پاره گشتند گریبانها، ناله از فراق احمد سرکشیدند!
بانگ برآورد أنی تؤفکون؟ چه شده است که دعوت شیطان را لبیک میگویید. هنوز داغ رسول سرد نگشته بر شتر فتنه سوار شدید!
از علی گفت، از مظلومیت و لیاقت، از سرداری و از سربازی در رکاب رسول، از شاگردی و سرسپردگی!
اما گفت...! از ولایت هم گفت، از حق خلافت هم گفت! آنچنان گفت که عمود خیمه شیطان ریخت، استوانه های بیت فتنه گران به لرزه افتاد. دلها تهی گشت و نقشه ها برملا!!
از بعد از آن فهمیدم چرا درب خانه سوخت! چرا کردند آنچه نباید می کردند!!
ای وای! چقدر علی تنها شد!!