اگر بمیرم چه میشود؟
دراز کشیده بودم که بخوابم، دلهره ای عجیب مرا فرا گرفت! خیلی عجیب بود!
تنم لرزید، گویا چیزی مرا احاطه کرده باشد. ضربان قلبم آهسته آهسته رو به تندی می رفت، تنفسم تندتر شده بود!
با خودم در این فکر بودم که "اگر بمیرم چه می شود؟"
شاید بارها به مرگ فکر کرده باشم، ولی این بار عجیب بود! فراتر از فکر و خیال بود.
راستی "اگر بمیرم چه میشود؟" نمیتوانم جوابی برایش پیدا کنم. آیا من آنقدر خوب بوده ام که از مردن نهراسم؟!
"مرگ چیست؟"مرگ! پوسیدن نیست! از پوست به درآمدن است!
این عبارت را بارها و بارها آیت الله جوادی آملی حفظه الله تعالی در بیانات خودشان تکرار کرده اند؛ اما آیا میتوانم معنای آنرا آنطور که هست درک کنم؟
از پوست در آمدن؟! قرار است چه چیزی از پوست به درآید؟ جان من؟! حالا باید خوشحال باشم یا نه؟ باز هم نمیدانم!
آن زمان میتوان خوشحال بود که جانی که از پوست به در میآید بهتر باشد از پوست و قالبی که چند صباحی قرین او بوده است. از پوسته عالم ماده جدا شود و به عالمی وارد شود ه حد و مرزی برای آن نیست، آزاد است از هرچه که رنگ تعلق دارد! اما من چه؟؟
اگر چیزی که قرار است از پوست درآید اژدهای هفت سری باشد که خود ساختهام چه کنم؟ اگر مار و کژدم و افعی باشد چه کنم؟ اگر گرگ و پلنگ و درنده باشد چه کنم؟ اگر خوک و سگ و بوزینه باشد چه خاکی بر سر کنم؟ در پوست بودن بهتر است از پوست درآمدن!
حال در جواب سوال "مرگ چیست؟" چه باید بگویم؟
"اگر بمیرم چه میشود؟" شاید از این به بعد هر وقت خواستم بخوابم این سوال جانم را بلرزاند!