یه حبه قندی که گلوگیر شده است!!
اگر بار اولی باشد که فیلم را تماشا میکنی، زمانی که آن یه حبه قند نقش آفرینی میکند، تمام فکر و خیال هایی که درباره اسم فیل داشتهای یکباره بی معنا میشود. اما این بی معنایی ادامه پیدا نمیکند. هنگامی که فیل تمام میشود، دوباره فکر و وخیالهای قبلی برمیگردد، حتی اگر آن یکه صحنه راهم از فیلم حذف کنیم باز برای نامگذاری آن توجیه خواهیم داشت.
یه حبه قند در گلوی سینمای ایران گیر کرده است! هم کسانی که از آن تعریف میکنند و آن را یک شاهکار میدانند و هم کسانی که آن را نقد کرده و آن را فاقد اصول فیلم سازی میدانند، یه حبه قند در گلوی همه آنها گیر کرده است.
یه حبه قند برای کسانی که فیلم را فارغ از پیش فرضهای سینمایی میبینند جذاب است و هنگامی که این جذابیت تشدید پیدا میکند و به شیفتگی مبدل میشود، هنگامی که برمیگردند و میخواهند فیلم را با فرمهای سینما تطبیق دهند و بر اساس آن نقد کنند ، آنجاست که شیرینی جذابیت در گلو گیر میکند و یکدفعه به همه چیز پشت پا میزنند و دنبال قالبی نو برای بیان جذابیت فیلم میگردند.
اما کسانی ک هاز همان ابتدا فیلم را بر اساس فرمهای از پیش قبول کرده سینما میبینند، متوجه میشوند که فیلم به خیلی از اصول فیلم سازی پای بند نبوده است و به طور کلی تلاشی در جهت رسیدن به آن فرم و قالب نداشته است. به همین دلیل وقتی لب به نقد میگشایند ، نقدشان گلوگیر میشود! چرا که نداشتن اصول سینمائی منجر به جذاب نبودن فیلم نشده است اما آنقدر شیفته نشدهاند که از ساختار فکری خود دست بردارند!
کسانی هم هستند که فیلم را فقط یکبار میبینند و از اینکه وقت خود راصرف دیدن آن کردهاند پشیمان نیستند و حتی میتوان گفت که خیلی خوشحالند از اینکه برای دقایقی ، هم خندیدهاند و هم گریه کردهاند، به عبارتی زندگی افراد درون فیلم را باور کردهاند، و از سینما رفتن خود راضی هستند( اتفاقی که در سینمای ایران کم پیش میآید!!!)
حال آیا خارج شدن از این دسته افراد(هر سه گروه) و گرفتن افقی فرای آنها برای نقد و بیان فیلم ، اولا امکان پذیر است؟ و ثانیا آیا کار درستی است؟
ادامه دارد...